لذت گلي است كه پژمرده مي شود اما خاطره، عطري است كه باقي مي ماند .



هر بامداد اهويي از خواب بر مي خيزد مي داند از تندترين شيرها بايد تندتر بدود و گرنه كشته مي شود. هر بامداد شيري از خواب برمي خيزد و مي داند بايد تندتر از اهو بدود و گرنه از گرسنگي خواهد مرد. فرقي نمي كند كه اهو يا شير! هر بامداد آماده دويدن باش



تو به من بگو زشت! من به تو مي گم قشنگ! بذار جفتمون به هم دروغ گفته باشيم!!


آخرين ذكري كه شب در خاطرم ماند زدوست، اولين يادي كه صبح از خاطرم خيزد تويي!



پلی که بود بین ما اگر چه بی صدا شکست محال عهد بسته را به غیر مرگ بشکنم



بوی گیسوی تو را نیمه شب اورد نسیم تازه شد در دل من یاد رفیقان قدیم



شاید به هم باز رسیم : روزی که من بسان دریایی خشکیده ام و تو، چون قایقی فرسوده به خاک مانده ای اما اکنون میان ما فاصله ای چندان است که میان ابرهایی که در اسمان و انسان هایی که در زمین سرگردانند



كاش گناهي كنم كه مجازاتش تبعيد به قلب تو باشد



دل چو صافی شد حقیقت را شناسا می شود، از صفا ایینه منظور نظرها می شود



همیشه سعی کن تو زندگیت امیدوار باشی هیچوقت غم و حسرت چیزهایی را که نداری نخور مثل عقل، انسانیت، درک بالا ... اینا اصلا ارزش نداره



بی دلیل مثل لحظه ی تولدم ، بی نظیر مثل زندگی، ناگزیر مثل مرگ در به در، خسته به دنبال تو هستم ای عشق



بهار میاد و همه چیز رو تازه می کنه سال، ماه و روزها رو، طبیعتو . ولی فقط یک چیز کهنه می شه که به همه ی اون تازگی می ارزه، دوستیمون



احمقانه ترین کار را من کردم گفتم خداحافظ، عاشقانه ترین کار را تو کردی و گفتی هر چی تو بگی



گویند مرگ سخت است سخت تر از مرگ، انتظار واسه sms من . خیلی انتظار کشیدی
اره؟



تو که خوشحالی دلم را شکستی بدان ای بیچاره کور، آن چه را که شکستی تصویر زیبای خودت بود که در دلم ساخته بودی



دقت کردي که قشنگترين و عزيز ترين چيزاي دنيا هميشه يکين ؟ ماه يکيه ... خورشيد يکيه ... زمين يکيه ... خدا يکيه ... مادر يکيه ... پدر يکيه ... منم يکي هستم



سایه ام عاشق سایه ات شده می خواستم ببینم ميشه همسایه شیم ؟...



قصري ساخته بودم برايت از جادويي ترين شاخه هاي گل سرخ اما تو به لطافت يك تراكتور از روي ان گذشتي



اي كاش گل بودي تا به تلافي تمام اون كم محلي هات پرپرت مي كردم


سوختم، باران بزن شايد تو خاموشم كني، شايد امشب سوزش اين زخم ها را كم كني، اه باران من سراپاي وجودم اتش است پس بزن باران بزن شايد تو خاموشم كني



گفتگوي من ودل حديث برق چشماته، انتظار من و دل شنيدن صداي پاته، تقديم به پيشي خودم



زندگيم مثل يه كاغذ سفيد پاك و دست نخورده بود، توي خط گنگ سرنوشت من كسي دست نبرده بود، امدي زندگي سادمو تزئين كردي، تو به من عشقو نشون دادي و ترسيم كردي



Sms رو براي كسي مي فرستم كه ازت دور باشه من براي تو چي بفرستم وقتي تو قلب مني



دلم مي خواهد نفسهاي تو را دانه دانه بشمارم و اخرين سروده هايم را برايت بخوانم ولي اين را بدان اين ديگر اخرين سروده هايم هست شايد ديگر نتوانم باهات پرواز كنم پس قدر اين پرواز را بدان


