http://images.art.com/images/products/large/10058000/10058420.jpg

A Heart Of Stone

Once I had a heart of stone

For it had surley lost its home
It could not love or wanted too
But in my life, then came you 
 
The stones began to fall away
As happiness began to fill my day
A feeling so sweet and special too
Could this be love, I pray is true
 
My heart now sings a song of love
For I know that it was  sent from above
My heart is warm, there is no cold
Hard no more, but with wings of gold
 
It soars above the sky so high
Sometimes I think of why and cry
My heart now sings a loving song
For the part of me I thought was gone
 
The gift that you have given me
Is so important, can't you see
No more sadness or being alone
For now my heart returns to home
Author: Beckie M.                                       

زندگی من ....

 

دوست صمیمی من ، سلام

این روزها گذشت و بخششم اجتناب نا پذیر است..همواره به خودم یاداور می شوم که اغتشاش ، سردرگمی ، تقلا و دوندگی یا سوگواری هم قسمتی از وجودم هستند آنها هم سزاوار محبت من هستند.انگار توانستم درونم را وسعت دهم تا تمام دردهای دنیا را در آن جا دهم.حتی گاه زباله ای را در خیابان جمع می کنم چرا که آنها هم ارزش دارند.توانستم خدا را ، هم در خودم و حال در وجود تو ببینم، بنابر این هر دوی ما الهی هستیم، میتوانی این را بفهمی؟

شروع به نوشتن زندگی و دیدگاه هایم کردم.چرا که این را حق خود و مسئولیتم در زندگی می دانم.

عزیز اینها نتیجه کنکاش شبانه روزی من در درونم بود در شناخت خودم و برای تو          می نویسم تا بهتر به درونم نفوذ کنی و بدانی همچون دیگرنباید به من نگاه کنی.

و تو نیز مثل دیگران نیستی. چشمان مشتاق تو نور زیبای زندگی را به زندگی من می تاباند بی آن که نور را از دیگران بگیرد و این نهایت لذت من و بزرگ ترین افتخار برای تو ست.  

SMS

لذت گلي است كه پژمرده مي شود اما خاطره، عطري است كه باقي مي ماند .

 

 

هر بامداد اهويي از خواب بر مي خيزد مي داند از تندترين شيرها بايد تندتر بدود و گرنه كشته مي شود. هر بامداد شيري از خواب برمي خيزد و مي داند بايد تندتر از اهو بدود و گرنه از گرسنگي خواهد مرد. فرقي نمي كند كه اهو يا شير! هر بامداد آماده دويدن باش

 

  

تو به من بگو زشت! من به تو مي گم قشنگ! بذار جفتمون به هم دروغ گفته باشيم!!

 

 

آخرين ذكري كه شب در خاطرم ماند زدوست، اولين يادي كه صبح از خاطرم خيزد تويي!

 

 

پلی که بود بین ما اگر چه بی صدا شکست محال عهد بسته را به غیر مرگ بشکنم

 

 

بوی گیسوی تو را نیمه شب اورد نسیم تازه شد در دل من یاد رفیقان قدیم

 

 

شاید به هم باز رسیم : روزی که من بسان دریایی خشکیده ام و تو، چون قایقی فرسوده به خاک مانده ای اما اکنون میان ما فاصله ای چندان است که میان ابرهایی که در اسمان و انسان هایی که در زمین سرگردانند

  

 

كاش گناهي كنم كه مجازاتش تبعيد به قلب تو باشد

  

                                

دل چو صافی شد حقیقت را شناسا می شود، از صفا ایینه منظور نظرها می شود

  

 

همیشه سعی کن تو زندگیت امیدوار باشی هیچوقت غم و حسرت چیزهایی را که نداری نخور مثل عقل، انسانیت، درک بالا ... اینا اصلا ارزش نداره

   

 

بی دلیل مثل لحظه ی تولدم ، بی نظیر مثل زندگی، ناگزیر مثل مرگ در به در، خسته به دنبال تو هستم ای عشق

  

 

بهار میاد و همه چیز رو تازه می کنه سال، ماه و روزها رو، طبیعتو . ولی فقط یک چیز کهنه می شه که به همه ی اون تازگی می ارزه، دوستیمون

 

  

 

احمقانه ترین کار را من کردم گفتم خداحافظ، عاشقانه ترین کار را تو کردی و گفتی هر چی تو بگی

 

گویند مرگ سخت است سخت تر از مرگ، انتظار واسه sms  من . خیلی انتظار کشیدی

 اره؟

 

 

تو که خوشحالی دلم را شکستی بدان ای بیچاره کور، آن چه را که شکستی تصویر زیبای خودت بود که در دلم ساخته بودی

  

 

 

دقت کردي که قشنگترين و عزيز ترين چيزاي دنيا هميشه يکين ؟ ماه يکيه ... خورشيد يکيه ... زمين يکيه ... خدا يکيه ... مادر يکيه ... پدر يکيه ... منم يکي هستم

 

 

 

سایه ام عاشق سایه ات شده می خواستم ببینم ميشه همسایه شیم ؟...

  

 

                                       

قصري ساخته بودم برايت از جادويي ترين شاخه هاي گل سرخ اما تو به لطافت يك تراكتور از روي ان گذشتي

 

 

اي كاش گل بودي تا به تلافي تمام اون كم محلي هات پرپرت مي كردم

 

  

 

سوختم، باران بزن شايد تو خاموشم كني، شايد امشب سوزش اين زخم ها را كم كني، اه باران من سراپاي  وجودم اتش است پس بزن باران بزن شايد تو خاموشم كني

 

 

 

گفتگوي من ودل حديث برق چشماته، انتظار من و دل شنيدن صداي پاته، تقديم به پيشي خودم

 

زندگيم مثل يه كاغذ سفيد پاك و دست نخورده بود، توي خط گنگ سرنوشت من كسي دست نبرده بود، امدي زندگي سادمو تزئين كردي، تو به من عشقو نشون دادي و ترسيم كردي

 

 

 

Sms  رو براي كسي مي فرستم كه ازت دور باشه من براي تو چي بفرستم وقتي تو قلب مني

 

 

دلم مي خواهد نفسهاي تو را دانه دانه بشمارم و اخرين سروده هايم را برايت بخوانم ولي اين را بدان اين ديگر اخرين سروده هايم هست شايد ديگر نتوانم باهات پرواز كنم پس قدر اين پرواز را بدان

           

 

 

  


 

این چه معمائی ست

 

-         ساختمانهامان بلند و بلندتر ، اما احساس هایمان کوتاهتر و کوتاهتر شده ،

-         آزاد راههای  پهن تری ساخته ایم ، اما نظرگاهامان تنگ تر شده،

-         بیشتر خرج می کنیم ، کمتر دریافت می داریم،

-         به مدارج بالاتر می رسیم ، اما ادراکمان دانی تر شده،

-         دانش افزونتری به دست آورده ایم ، ولی تشخیص هامان نازل تر شده اند،

-         توانمندی های بیشتری پیدا کردیم ، ولی مشکلاتمان فزونی یافته اند،

عجب معمائی ست...

http://sunmaster14.files.wordpress.com/2007/10/gay1.jpg

 

When I born , I Black

When I grow up ,I Black

When I go in sun , I Black

When I scared ,I Black

When I sick , I Black

And when I die , I still Black 

 

And you white fello

When you grow up ,you White

When you go in sun ,you Red

When you cold , you Blue

When you scared , you Green

When you sick , you Gray

 And you calling me colored?

 شعر از یک کودک آفریقایی (نامزد بهترین شعر 2005)