تاوان .....
گناه عاشقی تاوان سنگینی داشت و من پرداختم .پرداختم و تو هیچگاه از درد جانکاه آن آگاه نشدی
یک روز دیدم دیگر قلبی که لحظات را به دیدن تو میتپید ....دیگر....اصلا تو را ندید
آن را در کشاکش زجرهای جانکاه خورد کرده بودی.
شکستن ، له شدن را در درون خود حس کردم.و بعد وقتی از قالبم خارج شدم
پیکره ای از پولاد شکل گرفت .دیگر هیچ نسیمی این چهره را نوازش نمی داد یا اگر هم نوازشی بود ، پولاد را چه به آن....
حال که بعد از سالها دوباره برگشتی!!!؟ از این بیدل چه می خواهی .بیدل چهره پولادین.
برو و بگذر . که دگر توان ماندن نیست

زندگي شيرين است، مثل شيريني يك روز قشنگ.