http://aycu11.webshots.com/image/850/1049098895310345486_rs.jpg
دیروز مادرم را چند دقیقه ای ملاقات کردم ......کیلومترها راه را پیمودم تا لحظه ای از نگاهش سیراب شوم. هنوز در خلسه ی دیدار او هستم . نگاه منتظر و معصوم او....... بهشت زير پاي مادرمن است.
اين جمله را آنقدر استفاده کردم که ديگر نخ نما شده. امروز هم ماندم چه بگويم تا جبران يک عمر مادري را کرده باشم. مي دانيد چرا گفتم مادري ؟ چون خواستم بگم ايثار ديدم ايثار در مقابل مادر خجالت مي کشد. خواستم بگم فداکاري ديدم او نيز شرمسار خواهد شد. خواستم بگويم مهرباني ديدم حق مطلب ادا نمي شود. لذا گفتم مادر.
مادر شدن سخت است. مي داني فرزندت سير است اما هميشه نگران گرسنگي او هستي. مي داني غمي ندارد اما هميشه نگران ناراحتي او هستي. سراسر زندگي يک مادر شده غم خوردن. غصه خوردن. فرزندش به او اهانت مي کند اما مادر دست به سوي آسمان بر مي دارد و مي گويد خدايا سلامتش دار. فرزند او را از خانه اش مي رهاند او به سقاخانه اي پناه مي برد و براي شادي اش شمع روشن مي کند .
زندگي شيرين است، مثل شيريني يك روز قشنگ.